دکتر- متاستفانه یه ضربه باعث شده که قسمت میانی مغز اسیب جدی ببینه...و این یعنی بیمار الان تو کما هستش

من با داد- چی؟؟؟؟!!!! نه.... دیمن...نه

استفن- سارا

من با داد- دست به من نزن. دیمن چیزیش نشده...اینا الکیه. این نفرین چیه خداااااااااااااااااااا

رفتم بیرون تو حیاط داد میزدمو گریه میکردم. نمیدونستم باید چی کار کنم. تنم سرد بود. نمیدونم دیگه چی شد فقط یادمه وقتی بهوش اومدم ادام بالا سرم بود

من درحالی که از تخت سریع بلند شدم- نیروانا کجاست؟

ادام- بخواب سارا. پیش الیناس.

من- دیمن؟

ادام- میبرمت ببینیش

رفتیم بیرون. دین با پرستارا صحبت کرد گذاشتن من برم تو

من بالاسر دیمن با گریه- تو هم میخوای بری؟ لعنتیا میرین منم ببرین... دیمن تنهام نذار. هنوز داغم از نبودن سم. دیمن چشاتو باز کن چرا حرف نمیزنی؟ پشو بزن تو دهنم پشو...دیمن..................دیمن من تنهام. فقط به تو اعتماد دارم. تنهام نذار. پشو

داشتم گریه میکردم که دین اومد بالاسرم. بلندم کرد منو برد حیاط  برام اب اورد.

دین- همش تقصیر منه. متاستفم

من- دین خوب شده استفن گفت. عوضش اومده سراغ دیمن. به نیروانا چی بگم

دین- گریه نکن. خوب میشه. بهت قول میدم

من- دین چرا برگشتی؟

دین- .....................

من- چرا چیزی نمیگی؟

دین- چون فکر میکردم دوسم داری هنوز...نداری..میدونم

من- دوست دارم بمیرم. من دارم تاوان میدم. این نفرین داره همه کس منو ازم میگیره. چه طوری باید خلاص شیم...!!!!

دین- راستش یه راهی هست

من- هست؟؟؟؟ بعد تو الان داری میگی؟

دین- راه حلش مثل خریدن یه دارو از داروخونه نیست سارا،خیلی سخته

من- همین الان باید بریم دنبالش. پشو

دین- سارا صبر کن..کجا داری میری؟

من- اگه نمیای بگو چه طوریه تا خودم تنهایی برم.

دین- ااااااااااااه... باشه بریم. بذار به بقیه بگم میریم.

تو راه تو ماشین

من- خب چطوریه؟

دین- باید فدا کنی

من- چیو؟

دین- یه خاطره خوب از گذشته و یه خاطره خوب از الانتو....و هچنین بد رو...

من- یعنی چی؟؟؟ مگه میشه خاطره فدا کرد؟

دین- اره...باید تو زمان سفر کنی

من- هه هه هه هه خیلی مسخرس... هیچ کس تو زمان نمیتونه سفر کنه

دین- هست...فکر میکنی این مدتی که نبودم داشتم تو بار حال میکردم،نخیر داشتم تو زمان سفر میکردم ولی یه قانونی داره. اونم اینه که اگه نتونی از پس امتحاناتش خوب بر نیایی جایی ظاهر میشی که نقطه اتصال به اینده است

من- یعنی چی؟

دین- یعنی همون جایی که من جلوی ماشین ادام ظاهر شدم و باعث تصادفشون شد

من- چی؟؟؟؟

دین- سارا خطرناکه ولی تو تنها نمیری،منم باهات میام. اینجوری اگه تو نتونی من فدا میکنم.

من- کل این ده سالو تو زمان داشتی سفر میکردی؟

دین- نه... با کالانوس داشتم خوش میگذروندم... از بین بردن اون برام تو اولویت بود....سارا مطمئنی؟

من- اره این تنها راهه. کجا باید بریم؟

دین- کارولینا... همون خونه قدیمیمون.

من- باشه. فقط به خاطر نیروانا و تام... چون اینو بهش مدیونم...به خاطر مادرش کیتی

دین- منم باهاتم... اینبار تا اخرش.

رسیدیم تو خونه. دروغ چرا...میترسیدم بدجور.سم،مگی و کیتی قربانی هایی که هنوز داغشون تازه بود.دین نشست کنار من رو زمین. یه چیزی ریخت رو زمین. بعد چراغا خاموش شدن.

دین- سارا فقط تمرکز کن و یه خاطره خوب از گذشته تو ذهنت تصور کن

چشمامو بستم. وقتی باز کردم تو دانشگاه بودم با دین.

دین- واقعا میخوای این خاطره فدا کنی؟

من- اینجا درست همونجایی که من تورو دیدم برای اولین بار. اره میخوام باید چی کار کنم؟

دین- لحظه ای که میام طرفت باید تو ذهنت پاک کنی

خودمونو داشتم میدیم.دانشگاه خاطراتی که خیلی شیرین بودن. درست همون لحظه که دین بهم نزدیک شد پاک کردم بعد دیدم تو خونه نشستیم.مرحله بعدی پاک کردن یه خطره خوب از زمان حال بود.چشامو بستم که خودمو تو بغل دین دیدم

دین- سارا چرا همش دنبال پاک کردن خاطرات منی؟ به خاطر دیمن اره؟

من- اینجا همون جاست که تو خونت بهم گفتی دوباره دوست دارم. اره دوست دارم دین ولی نمیخوام باهات باشم. تو رفتی. دینی که من میشناختمش مرده... خودمون دفنش کردیم.پاکش میکنم دین...پاکش میکنم.

نوبت به پاک کردن خاطرات بد رسید.چشمامو بستم که رسیدم به جایی که پدر و مادرم مردن.خودمو میدیم که داشتم از گریه میمردم. جرمی بغلم بود. سم منو جرمی به خودش چشبونده بود. خیلی تلخ بودن...فرار کردن از اون خاطره برام بهترین انتخاب شده بود.و نوبت رسید به زمان حال که مرگ سم بدترینش بود.

من- میخوام ببینم سم چه طوری مرد...میخوام اون لحظه کنارش باشم.

دین- سارا خطرناکه. خیلی خطرناکه... نمیشه. ما نتمیدونیم چی سم کشته. میتونه هرچیزی باشه

بلند شدم رفتم تو حیاط.......سم تو حیاط بود

من- سم....نرو

سم- سارا تو ایجا چی کار میکنی...؟؟؟

من- نرو سم...نرو...به خاطرمن

سم- سارا کجا نرم...دین تو اینجا چی کار میکنی؟ چه خبره؟مگه الان تو با ادام ...چه خبره؟؟؟

من- سم ما از اینده اومدیم. اگه بری میمیری... سم نرو...باید راهی باشه که برت گردونم،مگه نه دین؟

دین- سارا تو دیوانه ای... نمیشه....فکر میکنی کی هستی که همچین قدرتی داشته باشی. باید پاکش کنی

سم- دین چی میگی؟ چی شده؟ اینده چیه؟

تو همون لحظه های کشمکش بود که دیمنو اونجا دیدم....

دین- سارا اون دیمن نیست؟؟؟

من با تعجب- اره ولی چرا داره میاد طرف سم....

من با داد- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.......سم

********

فقط دو قسمت مونده

نظر یادتون نره

بای بوس

خیلی دوستون دارم