اومد جلو...پرتم کرد طرف دیوار...از جام بلند شدم...دستم درد میکرد...چاقورو محکم گرفتم...اومد جلو...از گردنم گرفته بود...چاقورو زدم تو شکمش.افتادم زمین.بعد دیدم یهو غیبش زد.

رفتم سمت جنازه مگی،بغلش کردم.گرفتمش روی دوتا دستام.رفتم جلوی در...درو باز کردم.همه فقط نگاهم میکردن.

سم اومد جلو...

سم- نگو...نگو..نگو مگیه...

دیمن اومد طرف سم...بغلش کرد...سم اومد جلو مگیو ازم گرفت.نشست زمینو گریه کرد.فقط نگاه میکردم.ادام اومد منو برد طبقه بالا.از پایین صدای گریه سم میومد.فقط نگاه میکردم.

ادام اومد بغلم کرد....خون روی صورتمو پاک کرد

من با بغض- ادام...چی کار باید بکنم؟

ادام اروم بغلم کرد..تو بغلش بغضم شکست..با صدای بلند گریه میکردم حرف میزدم.

من- دیگه نمیتونم...دین..مگی...نفر بعدی کیه؟...اون چیه ادام؟چرا عزیزای منو ازم میگیره...؟ سم نابود شده امشب...ادام دارم میسوزم.

ادام- اروم باش...نمیدونم چی بگم...فقط صبر داشته باش

من- نمیتونم..نمیتونم....

شب تلخی بود...همه تا صبح یه گوشه ای بیدار بودن....غم..ناراحتی...حس تنهایی...صبح شد...استفن یه قبر کنار دین کنده بود.مگی گذاشتیم اونجا.همه رفتن تا سم تنها بمونه.ولی من نتونستم..کنارش نشستم.دستمو انداختم دور گردنش و بغلش کردم

من- متاستفم

سم- تو چه طوری میمونی؟ الان حالتو میفهمم...بدون دین..منم بدون مگی...نمیدونم...سارا..نمیدونم بتونم

من- مگی گفت که بهت بگم خیلی دوست داره

سم بغضش شکستو زد زیر گریه- وای..حتی باورم نمیشه...دیروز این موقع اینجا بود...اما حالا یه دنیا خاک بینمون فاصله است.

من- سم من نمیدونم باید چی بگم تا اروم بشی چون میدونم که اروم نمیشی...من خودمم در گیر این حس تلخ هستم.نمیدونم

بلند شدم اومدم تو.تنهاش گذاشتم..الان فقط به تنهایی نیاز داشت...چیزی که من خودمم خیلی اون موقع بهش نیاز داشتم.

رفت کنار دیمن..کنار شمینه نشسته بود.

دیمن- بهتره؟

من- نه

دیمن- خودت چی؟

من- نه

دیمن- متاستفم سارا...میدونم خیلی تلخه..سخته...

من- نمیدونم دیمن ولی دیگه فقط کشتنش مهمه......من بهش چاقو زدم

دیمن با تعجب- تو چی کار کردی؟

من- چاقو زدم...چرا چشاتو گرد میکنی؟

دیمن- اینو چرا زود تر نمیگی؟

من- ببخشید ولی وقتش نشد که بگم.چطور؟

دیمن- بهتره بریم اتاق ادام باهاش صحبت کنیم.

با هم رفتیم داشت کتاب میخوند.

من- میتونیم بیایم تو؟

ادام- البته...چی شده؟

دیمن- سارا دیشب بهش چاقو زده؟

ادام- واقعا؟

من- اوهوم

ادام- این کارت باید ضعیف ترش کرده باشه

من- خب این خیلی خوبه.الان باید چه کنیم؟

ادام- باید بریم دنبالش

دیمن- مگه میدونی کجاست؟

من- همون جایی که رفتیم دنبال دین.همون انبار متروکه.

دیمن- خوبه...پس میرم به بقیه بگم.شماها هم حاضر شین.

دیمن رفت به بقیه بگه.منم نشستم کنار ادام داشت لوازمشو جمع میکرد.

ادام به من نگاه کرد بعد سرشو انداخت پایین خیلی اروم گفت:اگه میخوای تو نیا

من- میام ادام.باید بیام.واقعا سوالت مسخره بود فقط نگران سمم..نیاد بهتره هنوز یه روزم از مرگ مگی نگذشته

رفتم بیرون. بغضم گرفته بود. داشتم میرفتم که استفن جلوم در اومد.

من- ترسیدم...جمع کردی؟

استفن- دیمن الان گفت.دارم میرم جمع کنم.

من- کمک میخوای؟

استفن با اشاره سرش گفت اره.رفتیم تو اتاقش.سر حرفو باز کردم.داشت از تو کمدش لوازم می اورد

من- میشه بگی چی شد که خانوادتو کشتی؟

استفن بهم نگاه کرد بعد اشکاشو پاک کرد- من راه دیگه ای نداشتم. دین بهم خیلی کمک کرد.

من- دین؟؟؟؟!!!!

استفن- اره دین،اونموقع تنها کسی بود که من بهش اعتماد داشتم.اون خانوادمو مثل دین تبدیل کرد.هر روز حالشون بدتر میشد.نمیتونستم کاری بکنم.فقط شاهد از دست دادن تک تکشون بودم.

من با بغض- بیچاره دین.میدونست داره چه بلای سرش میاد.استفن چرا مگی مثل دین نشد؟

استفن- بهتر. نبایدم این طور میشد.سارا تو باید یه حقیقتیو بدونی.

من- چیو؟

استفن- اینکه....(داشت حرفشو میزد که الینا درو باز کردو اومد تو)

الینا- ببخشید...ولی باید بریم

استفن- انگار نباید بدونی.فعلا

استفن رفت منم به الینا نگاه کردم.

الینا- چیه؟چرا اینجوری منو نگاه میکنی؟

من- یه چیزی میخواست بگه ولی اومدی نگفت

الینا- وا...بیا بریم بابا...دیره

همگی سوار ماشین شدیم.تو راه بودیم.منو ادام با هم تو یه ماشین بودم.بقیه هم تو یه ون بودن.رسیدیم همون جایی که دینو زخمی پیدا کردیم.پاهام شروع به لرزیدن کردن.صدای دین توسرم بود.رنگم پریده بود.همه فهمیدن که چم شده ولی چیزی نگفتن.اروم اروم همگی بیصدا رفتیم تو. داخل همون انبار متروکه شدیم.جایی که دینو بسته بود.بوی خون می اومد.

دیمن- بهتره تقسیم بشیم.

ادام- اره.ولی حواستون باشه.هرکی هرچیزی دید فقط شلیک کنه معطلش نکنید.

سم با عصبانیت- خودم باید بکشمش.

ادام- اینجا خیلی ها میخان انتقام بگیرن...خیلی ها

راه افتادیم تو راهرو ها گش میزدیم.هرچیزی که فکرشو بکنید اونجا بود برای شکنجه.فقط به دین فکر میکردم.همش صورتش جلوی چشم بود.

ادام- داریم نزدیک میشیم.ردیاب داره نشونش میده

من- کجاست؟

ادام- نمیدونم...یهو غیبش زد....

من- داره دستبندم داغ میشه (من با داد) ادام مراقب باش...!!!!

 

 *****

نظر یادتون نره

بای بوس

خیلی دوستون دارم