Dark Memory...6
من رفتم تو.یه سالن بزرگ بود پر از خرتو پرت.ترسیده بودم.تاریک بود.چراغ گوشیمو روشن کردم.دیدم ته سالن یکی اویزون کردن به زنجیر.رفتم جلوتر .....دین بود...درد میکشید.
دویدم طرفش...با گریه- دین..دین من اینجام.نترس گلم.من اینجام
دین در حالی که اروم سرشو بلند کرد به من نگاه کرد- سارا تو...اینجا؟
من- باید می اومدم.بذار کمکت کنم
دین- برو.الان میاد
من- کجا برم...بدون تو...من هیچ جا نمیرم.یا با هم یا بدون هم
دین- الان وقت لجبازی نیست.برو داره میاد
دیدم یه سایه تاریک داشت از ته می اومد
دین- خوب گوش کن...از اینجا برو به سم بگو اون داره میاد ولی تنها نیست
من با گریه- نمیرم...نمیرم.من بدون تو نمیرم اینو بدون
کولش کردم باهاش تا جلوی در رفتم.داد زدمو سمو صدا کردم
من- سم بیا پایین...بدو
سم اومدو دینو انداخت رو کولش...دیمن اومد پایین...دستمو گرفت سریع رفتیم بالا.سوار ماشین شدیم
تو ماشین
من- سم باید بریم بیمارستان
دیمن- سارا ما خودمون میتونیم درستش کنیم
من- بدجور خونریزی داره...بند نمیاد
سم- ساکت...بذارید ببینم داریم چی کار میکنیم...فعلا خودمم گیجم....چرا گذاشت ما دینو ببریم بیرون!!!!
دیمن- معلومه چرا...چون دین الان پیغام هاشو برای ما داره
من- سم دین گفت بهت بگم...داره میاد ولی تنها نیست
دیمن- یعنی چی؟
سم- صبر میکنیم تا خودش به هوش بیاد بگه
رسیدیم خونه...الینا با استفن اومدن کمک...دینو بردیم طبقه بالا...دیمن سریع کیفشو اورد...
وقتی بلیز دینو از تنش در اوردیم دیدیم تنش پر از جای گازو زخمه...
من- اینا چین سم؟
استفن- سارا میشه بیرون باشی؟
من- نه نمیشه
با دیمن زخم هاشو پانسمان کردیم.لباساشو عوض کردم.براش یه غذای ساده درست کردم.نشستم کنارش تا بهوش بیاد...
تشنم شده بود رفتم پایین که دیدم الینا داشت به سم میگفت:باید بهش بگیم
من- چیو باید به من بگین؟
سم- چیزی نیست...دین چطوره؟
من- هنوز بیهوشه.
الینا- سارا بیا بشین...باید صحبت کنیم
سم- نه
الینا- سم باید بدونه
من- بگین بهم...بدتر از این هم نمیشم..بگو الینا
الینا- دین تاحالا بهوش نیومده چون داره تغییر میکنه
من- تغییر؟؟؟!!!!
الینا- اون توی این مدت از دین تغذیه میکرده سارا...خب الان خون توی بدن دین خون اونه نه خون خودش
من- خوب باید چی کار کنیم؟
الینا- سارا قضیه الان از کنترل ما خارج شده.دین الان داره...داره از اونا میشه
من- یعنی چی؟چی داری میگی؟
الینا- دین الان فقط سه روز زمان داره
من- وبعد از این سه روز؟
الینا- کنترلش از دست ما خارج میشه و باید....باید بکشیمش
من از جام بلند شدم- یعنی چی...سم داره چی میگه؟
سم- اروم باش...درست میشه
من- میشه این لغت مسخره رو اینقدر تکرار نکنی.ای خدا دین...نه...نه....
رفتم طبقه بالا...دیدم به هوش اومده..سریع بغلش کرده
دین- ای سارا یواش...بدنم درد میکنه..چرا داری گریه میکنی؟
من- تو میدونستی اره؟
دین- اره...میدونستم
من با گریه- دین من...من...نه..نمیزارم....باید یه راه حلی باشه
دین- نیست...سارا...من سه روز زمان دارم...و یه عالمه کار .کمکم کن تا کارامو تموم کن
یهو دیدم رنگ چشاش سیاه شد...دستاش لرزیدن
من- دین...چی شدی؟
دین در حالی که داشت درد میکشید- داره تغییر میکنم...ای....
نمیدونستم باید چی کار میکردم...جلوی چشام داشت اب میشد و من فقط نگاش میکردم.درد داشت...درد داره عشقت جلوی چشات نابود بشه و نتونی کاری بکنی جز حسرت
هر لحظه برام یه دنیا ارزش داشت...ارزش و بهاش برام مساوی با داشتن همه چیزم تو زندگیم بود.هر روز داشت ضعیف تر میشد
دین- سارا باید با همه صحبت کنم..ببرم طبقه پایین
من- باشه...میتونی راه بری؟
کمکش کردمو رفتیم پایین.همه تو سالن بودن.
دین- همتون میدونیم من کارم تمومه...ولی اون تنها نیست.تو این مدت که از من تغذیه میکرد داشت یه ارتش درست میکرد.خون من براش مثل طلاست...یعنی خون ما.فهمیدم داره میاد تا این جارو بگیره.داره میاد ولی با کالانوس.رئیس همشونه.من نتونستم ببینمش فقط یادمه پیامش برای اون مثل نور هست...نوری که باعث میشه اونا دستور العمل کاراشونو بگیرن
دیمن- نمیدونی قدم بعدیشون چیه؟
دین- دارن به ما نزدیک میشن.اونا میتونن ذهن همه ماهارو بخونن.
بعد کم کم بیهوش شد...سخت حرف میزد...دو روز بود گذشته بود.فقط یه روز مونده بود.داشت از بین میرفت.
نمیتونست راه بره...داشت میرفت...اره..دین من..همه کس من داشت میرفت
سم- سارا بیا کارت دارم
من- بگو
سم- دین اول به یکی از اونا تبدیل میشه بعدش ما باید بکشیمش
من- سم..نمیتونم ببینمش داره جلوی چشام نابود میشه.
داشتیم حرف میزدیم که صدایی از اتاق دین اومد...رفتم دیدم تو جاش نیست
سم- سارا اون تغییر کرده باید بریم جای امن
******
نظر یادتون نره
بای بوس
خیلی دوستون دارم
سلام من سارا هستم.به بزرگترین و به روز ترین وبلاگ خبری سریال سوپرنچرال خوش امدید. من در این وبلاگ جدیدترین عکس و اخبار از این سریال و بازیگرانش قرار میدم.