Dark Memory...1
فصل اول.........صداها
قسمت اول
صداهای وحشتناکی تو این خونه میان...من میترسم....بهتره برم دینو صدا کنم
من- دین...دین بیدارشو...یه صداهایی میاد
دین(خواب الود)- سارا!!!!چی شده؟؟؟چرا ناراحتی؟
من- من ناراحت نیستم دین..ترسیدم
دین- از چی؟
من- از صداها...صداهایی از شیروونی میاد
دین- خوب این خونه قدیمیه...طبیعیه...بگیر بخواب
من- من شنیدم..دین میترسم
دین- بهتره بیای بغل خودم بخوابی
من- باشه
کنارش خوابیدم...دین دوست پسر منه..ما با هم تو این خونه قدیمی زندگی میکنیم...وحشتناک هست ولی ارزون تره...این صداها منو اذیت میکنن...ترسیدم
رفتم درو باز کردم....سم بود...سم برادر منه...برادر عزیز من..از وقتی بچه بودیم یادمه اون همه چیزم بود و هست...اونم با دوس دخترش مگی زندگی میکنه...اینا خانواده منم
من- سم!!!این وقت صبح
سم- دین بیداره؟
من- نه هنوز خوابه...بیا تو..الان بیدار میشه باید بره سرکار
دین توی یه کافی شاپ پیشخدمته...کار هم میکنه...سم هم تو یه کارخونه چوب بری مشغله...منم توی یه بیمارستان پرستارم. بیمارستان سیم جیمز...یه بیمارستان تو نزدیکی ملبورن کالیفرنیا.مگی هم الان کار نداره
سم اومد داخل و منم رفتم طبقه بالا تا دینو بیدار کنم
من- دین بیدار شو...زود باش...سم اومده..کارت داره
دین- بگو بعدن بیاد
سم- بیا پایین..کارم مهمه
دین از رخت خواب بیدار شد و رفت طبقه پایین..منم دنبالش رفتم...با نگاه سم فهمیدم که باید از اتاق برم بیرون ولی پشت در گوش واستادم.حرفای عجیبی شنیدم که باورم نمیشد.سم به دین میگفت که نفرین فعال شده و درها باز شدن.منظورشون چی بوده؟چه نفرینی؟
حرفاشون تموم شد و رفتن بیرون از اتاق به سمت حیاط...من خیلی ترسیده بودم...نکنه منظورشون همون صداهای دیشبه...یعنی چی من گیج شدم!!!!
ده دقیقه بعد اومدن داخل...
سم- من باید برم...سارا خداحافظ
من- خداحافظ....چی کارت داشت؟
دین- درمورد یکی از دوستای قدیمیمون بود.طفلک حالش خیلی بده
وقتی بهم دروغ گفت فهمیدم که قضیه باید خیلی مهم باشه که دارن از من مخفی میکنن...رفتم طبقه بالا و به دیمن زنگ زدم
من- دیمن سلام...کار مهمی دارم باهات...امروز تو بیمارستان میبینمت(پیغام گذاشتم)
داشتم با خودم فکر میکردم که دین از طبقه پایین صدام کرد
دین- سارا من گشنمه...صبحانه
من- الان میام پایین...صبر کن
سرمیز صبحانه
من- میخوام اون دوستتو ببینم...
دین- کدومو؟
من-همونی که گفتی مریضه
دین چاییش تو گلوش گیر کردو سرفه کرد
من- چی شد...حالت خوبه؟
دین- خوبم..نه نمیخواد بیای...من خودم میرم....دیرم شده سارا فعلا
رفت...من بیشتر مشکوک شده بودم...منم رفتم بیمارستان دیدم دیمن تو حیاط داره قدم میزنه..تا ماشین منو دید اومد طرفم
دیمن یکی از پرستارای دیگس...تنها زندگی میکنه...تنهایی ترجیح میده
دیمن- سلام...چی شده؟
من- اینجا نه بیا بریم پشت حیاط
پشت حیاط
من- یه چیزی شده
دیمن- چی شده؟
داستان دیشبو با حرفای سمو براش تعریف کردم...متعجب شده بود
دیمن- یعنی فکر میکنی جن یا روح!!!!
من- اره
دیمن با خنده- سارا ولمون کن تروخدا...من گفتم حالا چی شده
من- نخند مسخره..جدی گفتم
دیمن- سرکارت گذاشتن....دوتاشون
من- چه دلیلی داره که این کارو بکنن..هان؟
دیمن- نمیدونم سارا..بیا بریم سرکار...حرفاشونو فراموش کن
من- پس صداها چی؟
دیمن- سارا جان بیا بریم سرکار...اونا هم الکین
رفتیم سرکار...اصلا حواسم به خودم نبود...همش درگیر حرفای سم بودم...واسه همین تو راه برگشت به خونه رفتم خونه سم
در زدم...کسی درو باز نکرد... خواستم بهش زنگ بزنم که دیدم در خودش باز شد..ترسیدم... رفتم داخل خونه...
من- مگی؟؟؟؟کجایی؟؟؟؟مگی؟؟؟؟
رفتم جلو دیدم مگی افتاده روی زمین
*********************************************
منتظر قسمت بعدی باشین
نظر یادتون نره
بای بوس
خیلی دوستون دارم
سلام من سارا هستم.به بزرگترین و به روز ترین وبلاگ خبری سریال سوپرنچرال خوش امدید. من در این وبلاگ جدیدترین عکس و اخبار از این سریال و بازیگرانش قرار میدم.