Dark Memory...2
من- مگی مگی بیدار شو..چی شدی دختر...
رفتم براش یه لیوان اب اوردم...اب پاشیدم روی صورتش...بهوش اومد...ترسیده بود..دستامو محکم گرفت...اشاره به سقف میکرد
من- مگی چی شده...بهم بگو
مگی با ترس- دیدمش...شنیدم...سارا باور کن من خیالاتی نشدم
من- چی دیدی مگی...چی دیدی؟
مگی- قرمز بود همه جا....از زمین بلند شدم...بعدش یادم نمیاد
من- نترس من اینجام...تنرس
اروم بغلش کردم...یه ذره اروم شد...بردمش بالا تارو تختش دراز بکشه..بعدش به استفن زنگ زدم
من- استفن سلام...میتونی بیای خونه سم
استفن- چی شده؟
من- مگی حالش بده...لازمت دارم
استفن- باشه خودمو زود میرسونم
رفتم طبقه پایین...ترسیده بودم....استفن رسید
من- سلام بیاتو
استفن- چی شده؟مگی چش شده
من- افتاده بود زمین...حالش خوب نیس....
استفن- خودت حالت خوبه...رنگت مثل گچ سفید شده
من- من خوبم...بعدن برات تعریف میکنم الان باید برم جایی...پیشش باش تا سم بیاد
استفن- سارا صبرکن...داری کجا میری؟
من- فقط الان ازم سوال نکن
از خونه اومدم بیرون...رفتم خونه خودم....نشستم تا دین بیاد...شب اومد...
من- خب ؟؟؟
دین- خب یعنی سلام؟
من- خب یعنی واقعیت
دین- واقعیت چی؟
من- من صداهای عجیبی شنیدم...مگی هم شنیده
دین- مگی چی شنیده؟
من- دین بسه خودت میدونی منظورم چیه
دین- نمیدونم سارا..الانم خیلی خستم...میرم یه دوش بگیرم
داشت میرفت طبقه بالا که منم با صدای بلند گفتم
من- من حرفای تو و سم شنیدم
دین برگشت به سمت پایین..اومد نزدیک من
دین- چی شنیدی؟
من- همه چیزو...لازم نیس بهم دروغ بگی...نفرین چیه دین؟داستان اون در چیه؟
دین- ندونی بهتره...
من- مگی میگفت همه جا قرمز بوده....بعدش از زمین بلندش شده...
دین- مگی کی اینارو به تو گفته؟
من- از سرکار رفتم پیشش...اول کسی درو باز نکرد...بعدش خودش خود به خود باز شد..وقتی رفتم افتاده بود روی زمین
دین- الان حالش چطوره؟
من- بهتره...استفن پیشش مونده
دین- من کنارتم نترس
من- من اینو ازت نخواستم..جواب سوالمو بده
دین- سارا من نمیتونم چیزی بهت بگم...
من- باشه...از سم میپرسم
دین- صبر کن...صبر کن تا من به سم زنگ بزنم
گوشی برداشت به سم زنگ زد
دین- سم..وقتشه...خیلی بهمون نزدیک شده...اره اره...مگی میدونم سارا بهم گفت...بهتره به بقیه هم بگیم..باشه خبرت میکنم
من- خب چی شد؟
دین پریشون- اینقدر ازم سوال نپرس...باید به چند نفر زنگ بزنم...میریم کارولینا
من- کارولینا برای چی؟
دین- میشه الان ازم هیچی نپرسی..باید بریم اونجا
رفت طبقه بابا چندتا لباس برداشت گذاشت تو ساک...
دین- بیا باید الان حرکت کنیم
من- کجا باید بریم....من دارم گیج میشم...
دین- سارا فقط بهم اعتماد کن....همین
من- یعنی چی منو داری میتوسونی
دستمو گرفت که بریم...یهو در بسته شدو قفل شد...ترسیدم...خودمو کشیدم عقب پشت دین خودمو قایم کردم
دین- اینجاس سارا..اون اینجاس
من با ترس- چی اینجاس دین؟
دین- بیا از در پشتی بریم
من- دین من نمیتونم حر کت کنم...میترسم
دین- فقط نزدیک من باش...همین
داشتیم میرفتیم به سمت در پشتی که یهو همه چراغا رفت
من- دین من جاییو نمیبینم.....من میترسم دین
دین- سارا به هیچ چیزی دست نزن
من- دین این چیه؟
دین- بهتره بپرسی کیه
من- دین یه صدایی داره از طبقه بالا میاد
دین-صبر کن زنگ بزنم به سم....سم ما نمیتونیم بریم بیرون...بیا اینجا
من- یکی داره از پله ها میاد پایین دین
دین- با شماره سه من بدو سارا سریع
من جیغ- دین کمک کن....یکی پاهامو گرفته...دین...دین...
دین- سارا سارا...کجایی؟؟؟؟؟؟؟
***********
نظر یادتون نره
بای بوس
خیلی دوستون دارم
سلام من سارا هستم.به بزرگترین و به روز ترین وبلاگ خبری سریال سوپرنچرال خوش امدید. من در این وبلاگ جدیدترین عکس و اخبار از این سریال و بازیگرانش قرار میدم.