من- مگی مگی بیدار شو..چی شدی دختر...

رفتم براش یه لیوان اب اوردم...اب پاشیدم روی صورتش...بهوش اومد...ترسیده بود..دستامو محکم گرفت...اشاره به سقف میکرد

من- مگی چی شده...بهم بگو

مگی با ترس- دیدمش...شنیدم...سارا باور کن من خیالاتی نشدم

من- چی دیدی مگی...چی دیدی؟

مگی- قرمز بود همه جا....از زمین بلند شدم...بعدش یادم نمیاد

من- نترس من اینجام...تنرس

اروم بغلش کردم...یه ذره اروم شد...بردمش بالا تارو تختش دراز بکشه..بعدش به استفن زنگ زدم

من- استفن سلام...میتونی بیای خونه سم

استفن- چی شده؟

من- مگی حالش بده...لازمت دارم

استفن- باشه خودمو زود میرسونم

رفتم طبقه پایین...ترسیده بودم....استفن رسید

من- سلام بیاتو

استفن- چی شده؟مگی چش شده

من- افتاده بود زمین...حالش خوب نیس....

استفن- خودت حالت خوبه...رنگت مثل گچ سفید شده

من- من خوبم...بعدن برات تعریف میکنم الان باید برم جایی...پیشش باش تا سم بیاد

استفن- سارا صبرکن...داری کجا میری؟

من- فقط الان ازم سوال نکن

از خونه اومدم بیرون...رفتم خونه خودم....نشستم تا دین بیاد...شب اومد...

من- خب ؟؟؟

دین- خب یعنی سلام؟

من- خب یعنی واقعیت

دین- واقعیت چی؟

من- من صداهای عجیبی شنیدم...مگی هم شنیده

دین- مگی چی شنیده؟

من- دین بسه خودت میدونی منظورم چیه

دین- نمیدونم سارا..الانم خیلی خستم...میرم یه دوش بگیرم

داشت میرفت طبقه بالا که منم با صدای بلند گفتم

من- من حرفای تو و سم شنیدم

دین برگشت به سمت پایین..اومد نزدیک من

دین- چی شنیدی؟

من- همه چیزو...لازم نیس بهم دروغ بگی...نفرین چیه دین؟داستان اون در چیه؟

دین- ندونی بهتره...

من- مگی میگفت همه جا قرمز بوده....بعدش از زمین بلندش شده...

دین- مگی کی اینارو به تو گفته؟

من- از سرکار رفتم پیشش...اول کسی درو باز نکرد...بعدش خودش خود به خود باز شد..وقتی رفتم افتاده بود روی زمین

دین- الان حالش چطوره؟

من- بهتره...استفن پیشش مونده

دین- من کنارتم نترس

من- من اینو ازت نخواستم..جواب سوالمو بده

دین- سارا من نمیتونم چیزی بهت بگم...

من- باشه...از سم میپرسم

دین- صبر کن...صبر کن تا من به سم زنگ بزنم

گوشی برداشت  به سم زنگ زد

دین- سم..وقتشه...خیلی بهمون نزدیک شده...اره اره...مگی میدونم سارا بهم گفت...بهتره به بقیه هم بگیم..باشه خبرت میکنم

من- خب چی شد؟

دین پریشون- اینقدر ازم سوال نپرس...باید به چند نفر زنگ بزنم...میریم کارولینا

من- کارولینا برای چی؟

دین- میشه الان ازم هیچی نپرسی..باید بریم اونجا

رفت طبقه بابا چندتا لباس برداشت گذاشت تو ساک...

دین- بیا باید الان حرکت کنیم

من- کجا باید بریم....من دارم گیج میشم...

دین- سارا فقط بهم اعتماد کن....همین

من- یعنی چی منو داری میتوسونی

دستمو گرفت که بریم...یهو در بسته شدو قفل شد...ترسیدم...خودمو کشیدم عقب پشت دین خودمو قایم کردم

دین- اینجاس سارا..اون اینجاس

من با ترس- چی اینجاس دین؟

دین- بیا از در پشتی بریم

من- دین من نمیتونم حر کت کنم...میترسم

دین- فقط نزدیک من باش...همین

داشتیم میرفتیم به سمت در پشتی که یهو همه چراغا رفت

من- دین من جاییو نمیبینم.....من میترسم دین

دین- سارا به هیچ چیزی دست نزن

من- دین این چیه؟

دین- بهتره بپرسی کیه

من- دین یه صدایی داره از طبقه بالا میاد

دین-صبر کن زنگ بزنم به سم....سم ما نمیتونیم بریم بیرون...بیا اینجا

من- یکی داره از پله ها میاد پایین دین

دین- با شماره سه من بدو سارا سریع

من جیغ- دین کمک کن....یکی پاهامو گرفته...دین...دین...

دین- سارا سارا...کجایی؟؟؟؟؟؟؟

 ***********

نظر یادتون نره

بای بوس

خیلی دوستون دارم